loading...
وطنم هرسین
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
کامل‌ترین مجموعه‌ی فونت فارسی + پک 2000 تایی 0 206 masuod_hosseini
ESET Smart Security Home Edition 5.2.9.1 x64 Final (Update 7277) 2012-07-06 0 209 masuod_hosseini
ESET Smart Security Home Edition 5.2.9.1 x86 Final (Update 7277) 2012-07-06 0 176 masuod_hosseini
ESET NOD32 Antivirus Home Edition 5.2.9.1 x64 Final (Update 7277) 2012-07-06 0 265 masuod_hosseini
ESET NOD32 Antivirus Home Edition 5.2.9.1 x86 Final (Update 7277) 2012-07-06 0 193 masuod_hosseini
سایت و انجمن پرسپولیس نیوز آنلاین مسعود حسینی 0 158 masuod_hosseini
سایت و انجمن کرمانشاه گردی مسعود حسینی 0 164 masuod_hosseini
سایت و انجمن آهنگ پیشواز ایرانسل - آوای همراه اول مسعود حسینی 0 225 masuod_hosseini
اس ام اس جوک و خنده دار مخصوص ماه رمضان 0 160 masuod_hosseini
اس ام اس طنز و جالب ماه رمضان 0 126 masuod_hosseini
اس ام اس های طنز و سرکاری ماه رمضان 0 147 masuod_hosseini
اس ام اس تبریک ماه مبارک رمضان 0 163 masuod_hosseini
پیامک ( اس ام اس ) ماه رمضان 0 177 masuod_hosseini
کد آهنگ پیشواز دعای ربنا ربنا برای ماه مبارک رمضان ۹۱ 0 175 masuod_hosseini
کد آهنگ پیشواز دعای مخصوص ماه رمضان ۹۱ 0 157 masuod_hosseini
کد آهنگهای پیشواز ایرانسل ویژه رمضان 0 140 masuod_hosseini
Avast! Internet Security / Antivirus Pro / Free 7.0.1456 Final + Rescue CD 0 169 masuod_hosseini
Adobe Flash Player 11.3.300.265 Final for Internet Explorer & AOL x86/x64 0 163 masuod_hosseini
Adobe Flash Player 11.3.300.265 Final for Firefox, Netscape, Safari & Opera x86/x64 0 156 masuod_hosseini
Internet Download Manager 6.11 Build 8 Final Retail / 6.12 Build 3 Beta 0 168 masuod_hosseini
مسعود حسینی بازدید : 178 چهارشنبه 02 اسفند 1391 نظرات (1)

عشق در لحظه ای پدید می آید ، دوست داشتن در امتداد زمان ، این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.

دوست داشتن با یک سلام شروع می شود و عشق با یک نگاه، دوست داشتن با یک دروغ از بین می رود و عشق با مرگ.

از عشق هرچه بیشتر می شنویم سیرابتر می شویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر، تشنه تر.

» شما کدام را ترجیح می دهید؟
 عشق یا دوست داشتن

مسعود حسینی بازدید : 151 چهارشنبه 02 اسفند 1391 نظرات (0)

من از نیم نگاه سوزاننده ی تو زیر برق آفتاب، از تمامی گرمیت در سردی زمستان، سرخ خواهم شد. لحظه ی جدایی را نمی شناسم، خداحافظی را معنا نخواهم کرد، سیب سرخی به تو خواهم داد و دانه ی اناری. دانه ی انارم به تو جان خواهد داد و سیب سرخم به تو محبت. سیب سرخ، سرخ خواهد ماند و من سرخ خواهم شد

مسعود حسینی بازدید : 150 چهارشنبه 02 اسفند 1391 نظرات (0)

تمام تردید های من
در دوستت دارم های تو
بی معنا شدند

هرگز تصور نمی کردم
که روزی اینچنین به دام عشق گرفتار شوم
و همچون کبوتری دلبریده از دنیا
در بند چشمانت اسیر شوم

 

هر روز که می گذرد
قلب کوچکم بیش از دیروز تو را می خواهد
آری
اکنون دیگر بدون عشق تو خواهم مرد
من بیمار عشق توام
و تنها طبیب من
دستان هستی بخش توست
پروانه ی خیالم
هر لحظه شمع چشمانت می جوید
ولی افسوس
که تلاشش بی حاصل است
دنیا را نمی خواهم
آسمان را نمی خواهم
جون تویی دنیای من
و آسمان همان چشمان توست
و حتی نفس هایت،نفس های من است
و اگر روزی دیگر بر نیایند
بی شک خواهم مرد

مسعود حسینی بازدید : 128 چهارشنبه 02 اسفند 1391 نظرات (1)

نامت چه بود؟ – آدم

فرزند؟ – من را نه مادری نه پدر بنویس اول یتیم عالم خلقت

محل تولد؟ – بهشت پاک

اینک محل سکونت؟ – زمین خاک

آن چیست بر گرده نهادی؟ – امانت است

قدت؟ – روزی چنان بلند که همسایه ی خدا اینک به قدر سایه ی بختم به

روی خاک

اعضای خانواده؟ – حوای خوب و پاک قابیل خشمناک ها بیل زیر خاک

روز تولدت؟ – در روز جمعه ای به گمانم که روز عشق

رنگت؟ – اینک فقط سیاه ز شرم چنان گناه

چشمت؟ – رنگی به رنگ بارش باران که ببارد ز آسمان

وزنت؟ – نه آن چنان سبک که پرم در هوای دوست نه آن چنان وزین که نشینم بر این زمین

جنست؟ – نیمی مرا ز خاک نیم دگر خدا

شغلت؟ – در کار کشت امیدم به روی خاک

شاکی تو؟ – خدا

نام وکیل؟ – آن هم فقط خدا

جرمت؟ – یک سیب از درخت وسوسه

تنها همین؟ – همین!!!

حکمت؟ – تبعید در زمین

همدست در گناه؟ – حوای آشنا

ترسیده ای؟ – کمی

ز چه؟ – که شوم من اسیر خاک

آیا کسی به ملاقاتت آمده ست؟ – بلی

که؟ – گاهی فقط خدا

داری گلایه ای؟ – دیگر گلایه نه ولی . . .

ولی که چه؟ – حکمی چنین آن هم به یک گناه!!؟

 

دلتنگ گشته ای؟ – زیاد

برای که؟ – تنها فقط خدا

آورده ای سند؟ – بلی

چه؟ – دو قطره اشک

داری تو ضامنی؟ – بلی

چه کس؟ – تنها کسم خدا

در آخرین دفاع؟ – می خوانمش چنان که ا جابت کند دعا

مسعود حسینی بازدید : 137 چهارشنبه 02 اسفند 1391 نظرات (0)

ای عزیز جان من!

من برای مرگ خود یک بهانه می‌خواهم … یک بهانه پوچ عاشقانه می‌خواهم!

از غمی که می‌دانی با تو بودنم مرگ است و بی تو بودنم هرگز!

گر بهانه این باشد، من بهانه می‌گیرم

عاشقانه می‌میرم!

مسعود حسینی بازدید : 130 چهارشنبه 02 اسفند 1391 نظرات (0)

رایم نامه منویس.نمی دانی چقدر افسرده ام و چطور آرزوی نیستی می کنم!

تابستان های زیبا بی تو برای من چون چراغ بی نور است.حالا دیگر بازوان خود را فروبسته ام زیرا نتوانستم ترا در این بازوان بفشارم.امروز اگر دست به دل من زنی مثل آنست که دست ه گوری خاموش زده باشی.برایم نامه منویس!

برایم نامه منویس!بگذار من و تو جز مرگ دل خبری به هم ندهیم.اگر می خواهی بدانی چقدر تو را دوست داشتم از خدا و از خودت بپرس.اگر در خاموشی دل صدائی را بشنوی که از عشق سخن می گوید مثل آن است که بی آنکه به آسمان رفته باشی ندای آسمان را بشنوی.

برایم نامه منویس!من از نامه تو می ترسم. از حافظه خودم نیز می ترسم زیرا یاد صدای تو چنان در دل من مانده است که گاه و بی گاه آوای تو را در کنارخود می شنوم.برای خدا آب زلال را به تشنه ای که حق نوشیدن آن را ندارد نشان مده.برایم نامه منویس زیرا نوشته محبوب تصویر زنده اوست.

برایم نامه منویس!آن دو کلامی را که دیگر جرئت خواندنشان را ندارم برایم منویس زیرا صدای تو آنها را به گوش دل می رساند و چهره تو از خلال لبخند شیرینت در برابر من می درخشد.برایم نامه منویس زیرا چنین می پندارم که بوسه ای سوزان از دو لب تو این دو کلام را بر لوح دلم نقش می زند.

برایم نامه منویس!

مسعود حسینی بازدید : 166 چهارشنبه 02 اسفند 1391 نظرات (0)

دست نوشته هایم را به باد می سپارم

دست نوشته هایی از جنس عشق

دست نوشته هایی که اول آنها با نام خدا شروع می شود و با نام دلدار م به پایان می رسد

دلم می خواهد این دست نوشته ها را باد به دست یارم برساند تا او بداند چه قدر او را دوست دارم

مسعود حسینی بازدید : 146 چهارشنبه 02 اسفند 1391 نظرات (0)

 یادته یه روز بهم گفتی هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه یه نامردی اشکاتو ببینه وبهت بخنده !؟

گفتم اگه بارون نیومد چی ؟….

گفتی اگه چشمای قشنگ تو بباره آسمون گریش میگیره….

 گفتم یه خواهش دارم. وقتی آسمون چشمهام خواست بباره تنهام نذار…

 گفتی: چشم !!

حالا امروز من دارم یه گوشه ی خلوت گریه می کنم اما آسمون نمی باره….

 تو هم اون دور دورا ایستادی و داری به من می خندی..!!

آخه چرا ؟مگه گناه من چیه ؟

مسعود حسینی بازدید : 143 چهارشنبه 02 اسفند 1391 نظرات (0)

Soft snow

برف نرم

I walked a broak in a an away day

در یک روز برفی روی برف قدم برداشتم

I asked the soft snow with me to play

از برف خواستم تا با من بازی کند

Sheplayed and she metted in all her prime

او بازی کرد و در همان ابتدا آب شد و مرد

Andthe winter called in a dread ful crime

و زمستان این رایک جنایت هولناک خواند

مسعود حسینی بازدید : 162 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

دوستت دارم بیشتر از معنای واقعی کلمه دوست داشتن!

دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داری!

دوستت دارم چون تو نیز مرا دوست می داری!

دوستت دارم همچو طلوع خورشید در سحر گاه عشق!

دوستت دارم همچو تکه ابرهای سفیدی که در اوج آسمان آبی در حال عبورند!

دوستت دارم چون تو رو میخواهم و تو نیز مرامیخواهی!

دوستت دارم از تمام وجودم ، با احساس پر از محبت و عشق!

دوستت دارم بیشتر از آنچه تصور می کنی.

مسعود حسینی بازدید : 178 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

کاش میتوانستم دربغض ابرهاشریک باشم وتا خدابگریم،وقتی احساس غریبی مراتاآخر کوچه های بن بست بغض گرفته ی عشق میبرد.ای اقاقیهای وحشی که بی هیچ لبخندی درکنار کلبه ی غم پاگرفته اید.ای واژه های تلخ تنهایی،ای عابران خسته ی سرنوشت،ای ورقهای پاره شده درغبارسهمگین آیا کسی مرا درخاطرات اشکهایش می شناسد،آیاعابران کوی غم فقط برای لحظه ای درکنار پنجره ی رازهایم مینشیندتا قصه ی تنهایی رابازکویم؟!

باشمایم ای آدمهای شیشه ای،من درحسرت یک تبسم صمیمی مانده ام.ای کوچه های گلی رویا،آیا گامهای دیروز کودکی ام را با شادی به من باز میگردانید؟؟

مسعود حسینی بازدید : 194 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

هیچ بارانی نمی بارد مگر صفا دهد.
هیچ گلی جوانه نمی زند مگر هدیه شود.
هیچ خاطره ای زنده نمی ماند مگر شیرین باشد.
هیچ لبخندی نیست مگر شادی بیاورد.
وهیچ بهاری نمی اید مگر سال دیگری در پیش باشد.
پس بگذار باران شوق بر زندگی ات ببارد تا روحت را صفا دهد.
گل های عشق در دلت جوانه زنند تا انهارا به دیگران هدیه کنی .
خاطراتت قشنگ باشند تا همواره بیادشان بیاوری.
لبخند بر لبانت نقش بندد تا شادی را بیفشانی.
و بهار بیاید تا بدانی باز هم فر صت بودن هست……

مسعود حسینی بازدید : 158 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

دوستت دارم نه تنها برای آنچه هستی بلکه برای آنچه هستم هنگامی که با توام

دوستت دارم نه تنها برای آنچه که از خود ساخته ای بلکه برای آنچه از من می سازی

دوستت دارم برای بخشی از وجودم که تو شکوفایش کردی

دوستت دارم…

مسعود حسینی بازدید : 139 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

جرم من عاشق شدن

حرف من دوست داشتن تو

آن وقت که چکش قاضی به صدا در می آید نگاه من به تو که همه ی زندگی منی

به تو که دوست دارم

وکیل مدافع می گه چرا عاشق شدی اما نمی دونه که کار من عاشق شدن نیست

کار دل عاشقی

من را محکوم کردن به اعدام

محکومم کردن چون تو من را دوست نداشتی طناب دار را دور گردنم می ندازند

حالا دیگه ۱ ۲ ۳ را می گن

و من فقط از تو یک سوال دارم چرا من را دوست نداشتی؟

مسعود حسینی بازدید : 175 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

 یه mail دارم gmaile

box و draft اش خالیه

می زنم email فوری می ره

نمی دونی تا کجا می ره

من این mail رو نداشم

براش یه اسم نوشتم

google به من یه mail داد

gmail فسقلی داد.

 

پی نوشت : جیمیل نام یکی از سرویس دهنده های ایمیل متعلق به کمپانی گوگل میباشد .

مسعود حسینی بازدید : 115 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

الهی! باخاطری خسته، دل به کرم تو بسته,

دست از اساتید شسته و در انتظار نمرات نشسته ام.
پاس شوند کریمی,
… پاس نشوند حکیمی،
نیفتم شاکرم، بیفتم صابرم.
الهی شهریه ها بالاست که میدانی ،وجیبم خالیست که میبینی.
نه پای گریز از امتحان دارم ونه زبان ستیز با استاد،
الهی دانشجویی راچه شاید و از او چه باید؟
دستم بگیر یاارحم الراحمین . . . !
مسعود حسینی بازدید : 160 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

اتل متل توتوله

این پسره سوسوله
 
موهاش همیشه سیخه
نگاش همیشه میخه
 
چت میکنه همیشه
بی مخ زدن؟نمیشه
 
پول از خودش نداره
باباش رو قال میذاره
 
دی اند جیشو میپوشه
میشینه بعد یه گوشه
 
زنگ میزنه به دافش
میبنده هی به نافش
 
که من دوست میدارم
تاج سرم میذارم
 
صورت رو کردی میک آپ
بیا بریم کافی شاپ
 
تو کافی شاپ،می خنده
همش خالی میبنده
 
بهم میگن خدایی!
چقدر بابا بلائی!
 
همه رو من حریفم
میذارم توی کیفم
 
هزارتا داف فدامن
منتظر یه نامن
 
ولی تویی نگارم
برات برنامه دارم
 
اگه مشکل نداری
میام به خواستگاری!
مسعود حسینی بازدید : 177 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)
اگر آخرین اظهار نظر درباره سرقت 13 ثانیه‌ای این خودروی محبوب ایرانی و البته گران شده تا سقف ابتدای تولید خودروی ملی - سمند - را هم نادیده بگیریم، پراید آنقدر محاسن(!؟) دارد که بتوان در رسای آن شعر سرود.
 
بهترین ماشین ایرانی پراید
گرچه گاهی قاتل جانی پراید!
بینمت اکنون به هرجا و مکان
جانشین خوب پیکانی پراید
بسکه محکم هستی و سفت و قوی
مثل تانک جنگ میمانی پراید!
چشم بی پولان همه بر روی تو
چون که امید فقیرانی پراید
اغنیا سوی فراری می روند
درد ماها را تو درمانی پراید
هر کجا باشد ژیان یا که رنو
توی آنجا مثل سلطانی پراید
دارد اکنون اصغری و آتقی
مریم و مش مهدی و مانی پراید
یا که دارد بندری و ساوه ای
سیستانی و خراسانی پراید
گر که از مادرزنت سیری هنوز
هدیه اش کن بی پشیمانی پراید
من خجالت می کشم از وصف تو
بسکه داری حسن پنهانی پراید
مسعود حسینی بازدید : 135 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشود
این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟!
مولوی او که سر زده ، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود !
خر به افراط زدم * ، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود !
استرس است و امتحان ، پیر شده ست این جوان
دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود !
مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه
به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود !
مهلت ترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست
خواستمش حذف کنم ، وای دگر نمیشود !
هر چه بگی برای او ، خشم و غصب سزای او
چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود
رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو
این شب امتحان من ،دست بسر نمیشود
توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم
خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود...!

مسعود حسینی بازدید : 181 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)
امروزه کنکور برای هر جوانی یک کابوس بزرگ محسوب می شود، هر چند از چند سال پیش زمزمه هایی از حذف کنکور در شبکه های مختلف خبری شنیده شد اما از آنجا که خیلی از پروژه ها در این مملکت سر و تهش به حرف تمام میشه، این وعده هم هنوز عملی نشده و همچنان تعداد زیادی از جوانان هموطن با استرس کنکور هر شب خود را سر میکنند. در این رابطه شعری طنز در گل آقا منتشر شده که خوندنش برای شما دوستان خالی از لطف نیست :
 


ای عزیزان پشت کنکوری
تا به کی داغ و درد و رنجوری ؟

تا به کی تست چند منظوره ؟
تا به کی التهاب و دلشوره ؟

شوخی و طعن این و آن تا چند ؟
ترس و کابوس امتحان تا چند ؟

غرق بحر تفکرید که چی ؟
بی خودی غصه میخورید که چی ؟

گیرم اصلاً شما به طور مثال
کشکی، از بخت خوش، به فرض محال

زد و شایسته دخول شدید
توی کنکور هم قبول شدید

یا گرفتید با درایت و شانس
مدرک فوق دیپلم، لیسانس

گیرم این نحسی است، سعدش چی ؟
اصلاً این هم گذشت، بعدش چی ؟

تازه از بعد آن گرفتاری
نوبت رخوت است و بیکاری

بعد مستی، خمار باید بود
هی به دنبال کار باید بود

آنچه داروی دردمندی هاست
صفحات نیازمندی هاست

گر رضایت دهی تو آخر سر
گه شوی منشی فلان دفتر

به تو گویند : بعله، دفتر ما
هست محتاج آدمی دانا

آشنا با اتوکد و اکسل
و فری هند و آوت لوک و کورل

باید البته لطف هم بکند
چای هم، بین تایپ، دم بکند

بکشد وانگهی به خوش رویی
هفته ایی یک دوبار جارویی

این که از این، حقوق هم فعلاً
ماهیانه چهل هزار تومن!

پس بیایید و عز و جز نکنید
بی خودی هی جلز ولز نکنید

 

شاعر، خواسته از ابتدای کار بگه کنکور بدردتون نمیخوره بابا ! اما انتهای کار به این نتیجه میرسه که چاره ای بجز درس  خوندن ندارید! پس درساتونو بخونید تا یه رشته خوب تو یه دانشگاه عالی قبول بشید و ارباب خودتون، خودتون باشید ...

مسعود حسینی بازدید : 133 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن :
کای وجــــــودت مــــایه ی فخـــــر زمیــــــن !
ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل !
خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال !
هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو
غیـــــــر خرج عیـــــد و ... غیــــر از رختِ نو
"سین" یک ، سیّاره ای ، نامــــش پـــــراید
تا برانـــــــــم مثـــــــل بـــــرق و مثــــــل باد
"سین" دوم ، سینــــه ریـــــزی پُر نگیـــــــن
تا پَــــرَد هــــوش از سر عمّـــــه شهیــــن !
"سین" سوم ، یک سفـــــر سوی فـــــرنگ
دیـــــــــدن نادیــــــــده هـــــــای رنـگ رنـگ
"سین" چارم ، ساعتی شیـــــک و قشنگ
تا که گویـــــم هست سوغـــات فرنــــــگ !
"سین" پنجـم ، سمــــع دستـــورات مــن !
تا ببالــــــم مـــــن به خــود ، در انجمــــن !
....
آنگه ، آن بانـــــو ، کمـــــــی اندیشــــه کرد
رندی و دوز و کلَـــــــــک را پیشــــــــه کرد !
گفــــــت با ناز و کرشمـــــه ، آن عیـــــال !!
من دو "سین" کم دارم ، ای نیکـو خصال !
....

گفت شویش : من کنــــــــــون یاری کنم
با عیال خویـــــــــش ، همکـــــاری کنم !!
"سین" ششم ، سنگ قبـــری بهر من !
تا ز من عبـــــــرت بگیرد مـــــــــرد و زن !
"سین" هفتم ، سوره ی الحمد خوان ...
بعد مرگــــــم ، بَهر شــــوی بی زبان !!!

مسعود حسینی بازدید : 180 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

الهــــی! به مــــــردان در خانه ات!

به آن زن ذلیلان فـــــرزانــــــه ات!

به آنانکه با امـــــر "روحی فداک"!
نشینند و سبـــــــــــــزی نمایند پاک!

به آنانکه از بیـــــــخ و بن زی ذیند!
شب و روز با امــــــر زن میزیند!

به آنانکه مرعــــــــــوب مادر زنند!
ز اخلاق نیکـــــــــوش دممی زنند!

به آن شیــــــــــــر مردان با پیشبند!
که در ظـــرف شستن بهتاب وتبند!

به آنانکه در بچّــــــــــه داری تکند!
یلان عوضکــــــــــــردن پوشکند!

به آنانکه بی امــــــــــــر واذن عیال
نیاید در از جیبشان یک ریــــــــال!

به آنانکه با ذوق وشــــــــــوق تمـام
به مادر زن خود بگویند : مـــام (!)

به آنانکه دارند بــــاافتخـــــــــــــار
نشان ایزو...نه !"زی ذی نه هزار"!

به آنانکهدامـــــــن رفــو می کنند!
ز بعد رفــــــــویش اُتـــو می کنند!

به آنانکه درگیــــر ســــوزن نخند!
گرفتـــــــــــار پخت و پز مطبخند!

به آن قرمــــــــه سبزی پزان قدر!
به آن مادران به ظاهــــــــــر پدر(!)

الهـــــــــی! به آه دل زن ذلیــــــل!
به آن اشک چشمان "ممّدسبیل"(!)

به تنهای مردان که از لنگـــه کفش
چو جیــــــــغ عیالاتشان شد بنفش!

:که ما را بر این عهـــد کن استوار!
از این زن ذلیلی مکنبرکنـــــــار!

به زی ذی جماعت نما لطف خاص!
نفرما از این یوغمــــــارا خلاص

مسعود حسینی بازدید : 156 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

حاکمی بود که به سرودن شعر علاقه وافری داشت اما در این کار هیچ استعدادی نداشت و هر چند وقت نیز شاعران را به شب شعر دعوت می کرد و در شب شعر ، شعرهای خود را می خواند اما با وجودی که شعرهایش هیچ شباهتی به شعر نداشت مرتب از شعرهایش تعریف می کرد و شاعران دیگر را نیز تحقیر می کرد وشاعران از این موضوع ناراحت بودند ! به همین دلیل از ملیجک که اسباب خنده حاکم بود کمک خواستند . ملیجک پولی از آنها گرفت و گفت : خیالتان راحت ! کاری می کنم که حاکم تا ابد بی خیال شعر شود ! سپس به پیش حاکم رفت و از وی خواست که در شب شعرش شرکت کند . حاکم قبول کرد و با خنده جواب داد : خیلی خوب است هم شب شعر دارم هم تفریح و خنده !

هنگامی که جلسه شروع شد هر کدام از شاعران بنا به رسم جلسه شعری خواندند تا اینکه نوبت به حاکم رسید و شاعر قبل از حاکم به وی گفت : حاکما ! لطفا “ب” مرحمت کنید !(یعنی حاکم شعرت را با ب شروع کن ) حاکم نیز طبق عادت شروع کرد به خواندن یکی از ابیات خود که : ببین و بشین اینک آنجا و ببین و لیک می دانم که نمی خواهی ما را !

و به شاعران گفت : قدرت خدا را ببینید که چه سروده ام و با آن شعرهای در پیتی خودتان مقایسه کنید!سپس با خنده رو به ملیجک کرد و گفت : پدر سوخته ! “الف” بده !

ملیجک نیز رو به حاکم کرد و با خنده گفت :
اگر خواهی که خلایق نبینند این هنرت را بی درنگ بکش آن سیفون بالای سرت را

مسعود حسینی بازدید : 155 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو

به رستم چنین گفت اون جومونگ!

ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم

رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:

منم مرد مردان ایران زمین
ز مادر نزادست چون من چنین
تو ای جوجه با این قد و هیکلت
برو تا نخورده است گرز بر سرت

جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:

تو را هیچ کس بین ایرانیان
نمی داندت چیست نام و نشان
ولی نام جومونگ و
سوسانو را
همه میشناسند در هر مکان
تو جز گنده بودن به چی دلخوشی
بیا عکس من را به پوستر ببین
ببین تی وی ات را که من سوژشم
ببین حال میدن در جراید به من
منم
سانگ ایل گوکه نامدار
ز من گنده تر نامده در جهان
تو در پیش من مور هم نیستی
کانال ۳ رو دیدی؟ کور که نیستی

در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:

چنین گفت رستم به این مرد جنگ
جومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگ
چنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکی
که دیگر نخواهی تو سوپ، آبــکی
مگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟
من آن (تسو) سوسولت! نیستم
منم رستم، آن شیر ایــران زمین
(بویو) کوچک است در نگاهم همین

بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:

جومونگ آمد از پشت تل سیاه
کنارش(یوها) مــادر بی گنـاه!
بگفت:هین! منم آن
جومونگ رشید
هم اینک صدایت به گوشــم رسید
(سوسانو) هماره بود همسرم
دهــم من به فرمان او این سرم
چون او گفته با تو نجنگم رواست
دگر هر چه گویم به او بر هواست!

و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:

و این شد که رستم سخن تازه کرد
که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)
بگفت ای جومونگا که حرف دل است
که زن ها گـــرفتند اوضــاع به دست
که ما پهلوانیم و این است حالمان
که دادار باید رسد بر دل این و آن!

و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند:

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهــــــاران
کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان!

مسعود حسینی بازدید : 142 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

ای خدا HARD دلم FORMAT مکن / FILD من را خالی برکت مکن

OPTION غم را خدايا ON مکن / FILE اشکم را خدايا RUN مکن

DELTREE کن شاخه های غصه را / سردی و افسردگی را هرسه را

JUMPER شادی بيا تا SET کنيم / سيستم اندوه را RESET کنيم

نام تو PASSWORD درهای بهشت / آدرس E-MAIL سايت سرنوشت

ای خدا روز عزل CAD داشتی /MOUSE داشتی تو مگر PAD داشتی؟

که چنين طرح D3 می‌زدی / طرح خود بر روی CD می‌زدی؟

تا نيفتد BUG در انديشه‌مان / تا که ويروسی نگردد ريشه‌مان

ای خدا از بهر ما ايمن فرست / بهر دلهای پرآتش FAN فرست

ای خدا حرف دلم با کی زنم؟ / HELP می‌خواهم که F1 می‌زنم!

مسعود حسینی بازدید : 137 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

اي خدا hard دلم format نما / از فريب ناکسان راحت نما

جمله ويروسند مردمان دون / استغيرالله مما يفترون

فايل عشقت را کپي کن در دلم / deltree کن شاخه هاي باطلم

jumper روح خلائق set نما / گام هاشان در رهت ثابت نما

گر ز انفاست دلي scan شود / از شرور ديد و دذ ايمن شود

بهر روي زرد سيمين تن فرست / بهر دم‌هاي پر آستر fan فرست

اي خدا file عذابت run مکن / با ضعيفان هيچ جز احسان مکن

از همان صبحي که اول گل دميد / بي نياز از cod خدايش آفريد

کارگاه آفرينش cod نداشت / ram نبود و mouse آن همpad نداشت

عشق گل حق در دل بلبل نهاد / بر شقايق داغ چون lable نهاد

system عشقش بري از هرerror / گوهر مهرش در سينه همچو دُر

عشق نرم افزار راه انداز ماست / عشق password و وصال کبرياست

خالي از عشق و محبت دل مباد / بي صفا چون عاصي intel مباد

بهتر آن باشد سرودن ول کنم / زين تن خاکي دَمي dos shell کنم

مسعود حسینی بازدید : 149 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

گـلـه مـيـكـرد زِ مـجـنـون لـيـلـي كـه شـده رابـطـه‌ مـان ايـمـيـلـي
حــيــف ازان رابـطـة انـسـانـي كـه چـنين شـد كـه خـودت ميداني
عـشــق وقـتـي بـشـود دات‌كـامي حـاصلـش نـيـسـت بـجـز نـاكـامـي
نـازنـيـن خـورده مگـر گـرگ تورا؟ برده يا "دات‌كام" و"دات اُرگ" تورا؟
بــهــرت ايـمـيـل زدم پـيشـترك جـاي "سابجكت" نـوشـتم بـه درك
بـه درك گـر دل مـن غمگين است بـه درك گـر غم مـن سنگين است
بـه درك رابـطـه گر خورده تَـرَك قـطـع آنـهم بـه جـهـنـم، بـه درك!
آنـقـدر دلـخـور ازيـن ايـمـيـلـم كـه بـه ايـن رابـطـه هـم بـي ‌مـيـلم
مـرگ لـيـلي، نِت و مِت را ول كن هـمـه را جاي "اوكِي" ، "كنسِل" كن
OFF كـن كـامـپـيـوتـر را جـانـم يـار مـن بـاش و بـبـيـن مـن ON ام
اگـرت حـرفـي و پـيـغـامـي هسـت روي كـاغـذ بـنـويـس بــا دسـت
نــامـه يـك حـالـت ديـگـر دارد خـــط ِ تـو لـطـف ِ مـكـرر دارد
خسته ازFont و زِFormat شده‌ام دلـخـور از گـردالـيِ @ شــده‌ام
كرد "ريـپـلاي" بـه لـيـلـي مـجـنـون كه دلم هست ازين "سابجكت"خون
بـاشـه فـردا تـلـفـن خـواهـم كـرد هرچه گفتي كـه بكن خـواهم كـرد
زودتـر پـيـش تـو خـواهـم آمـد هي مـرتـب بـه تـو سر خـواهـم زد
راسـت گـفتـي تـو عـزيـزم لـيـلـي ديــگر از مــن نــرسـد ايـمـيـلي
نـامـه ‌اي پـسـت نـمـودم بـهـرت بـه امـيـدي كـه سـرآيـد قـهـرت

مسعود حسینی بازدید : 169 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

كنـون رزم ويـروس و رستم شنو . . . دگـــرها شنيــدستي اين هـم شنـو
كـه اسفنـديـارش يكـي ديسك داد . . . بگفتـا بــه رستم كــه اي نيكــــزاد
در اين ديسك باشد يكي فايل ناب . . . كه بگــرفتم از سـايت افــــراسياب
چنيــن گفت رستـم بـه اسفنـديـار . . . كه مـن گشنمـه نـون سنگك بيـــار
جوابش چنين داد خنــدان طــرف . . . كه مـن نـون سنگك نـدارم بـه كف
برو حال مي كن بدين ديسك هان ! . . . كه هـم نـون و هـم آب باشد درآن
تهمتن روان شـد سـوي خانـه اش . . . شتابـان بــه ديـــدار رايــانــه اش
چـو آمـد بـه نزديـك ميني تاورش . . . بــزد ضــربه بـر دگمــــة پاورش
دگـر صبـر و آرام و طاقت نداشت . . . مران ديسك را در درايوش گذاشت
نكـرد هيـچ صبر و نـداد هيـچ لفت . . . يكـي ليست از روت ديسكت گـرفت
در آن ديسك ديدش يكي فايل بود . . . بــزد انتـــر آنجــا و اجــرا نمــود
كز آن يك دمو شد پس از آن عيان . . . ابا فيلــم و مـوزيك و شرح و بيان
به ناگـه چنان سيستمش كرد هنگ . . . كه رستم درآن مانده مبهوت و منگ
چـو رستم دگـربـاره ريست نمود . . . همـي كرد هنگ و همان شد كه بود
تهمتــــن كلافـــه شـــد و داد زد . . . ز بخـت بــد خويش فـــريــــاد زد
چـو تهمينـه فـرياد رستـم شنــود . . . بيــامــد كــه ليسانس رايــانه بود
بــدو گفت رستـم همــه مشكلـش . . . وز آن ديسك و بــرنامة خوشگلش
چـو رستـم بـدو داد قيچي و ريش . . . يكـــي ديسك بوت ايبل آورد پيش
يكـي تول كيت انـدر آن ديسك بود . . . بـــرآورد آنـــرا و اجـــرا نمـــود
همي گشت تول كيت ، هارد اندرش . . . چـــو كـودك كـه گردد پي مادرش
بـه نـاگـه يكـي رمـز ويروس يافت . . . پــي حـذف امضـاي ايشان شتافت
چـو ويــروس را نيـك بشنـاختش . . . مــر از بــوت سكتور بــرانداختش
يكـي ضـربـه زد بر سر تـول كيت . . . كـه هــر بايت آن گشت هشتاد بيت
بـه خاك انـدر افـكند ويــروس را . . . تهمتـن بــه رايــانــه زد بــوس را

مسعود حسینی بازدید : 166 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

کی از رفقا که مدت زیادی نیست که به سمت استادی یکی از دانشگاههای تهران خودمون نائل اومده نقل میکرد که ... :

سر یکی از کلاس هام توی دانشگاه ، یه دختری بود که دو ، سه جلسه اول ،ده دقیقه مونده بود کلاس تموم بشه ، زیپ کوله اش رو میکشید و میگفت : استاد ! خسته نباشید !!!

البته منم به شیوه همه استاد های دیگه به درس دادن ادامه میدادم و عین خیالم نبود !

یه روز اواخر کلاس زیر چشمی میپاییدمش !

به محض این که دستش رفت سمت کوله ، گفتم : خانوم !!!

مسعود حسینی بازدید : 149 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

پسرهای امروزی

داداشم از بس رفته خواستگاری خسته شده. اومده به مامانم می گه یه دختری رو خودم زیر نظر دارم. به شرطی که زیاد سوال درباره اش نپرسین. فقط 5 تا سوال می تونید بپرسید. مامانم می پرسه:‌ پسرم این دختره کیه؟ اسمش چیه؟ باباش چه کاره است؟ کجا با هم آشنا شدین؟

داداشم می گه: شد 4 تا سوال. فقط یه دونه دیگه می تونین بپرسین.


 

طویله

داداشم رفته خواستگاری. دختره پرسیده شما از بین یه دختر شهرستانی و یه تهرانی کدوم رو بیشتر ترجیح می دین؟ داداشم گفته: بستگی داره. به نظر من آدم توی هر طویله ای که بزرگ شده، باید بره از همون جا زن بگیره.

دختر بغض کرده. به داداشم گفته:‌ واسه تون متاسفم. بعد از اتاق گذاشته اومده بیرون.

...

مسعود حسینی بازدید : 144 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید: "ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم ، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"

مرد روی زمین: "بله، شما در ارتفاع حدوداً ۷متری در طول جغرافیایی " ۱٨'۲۴ﹾ۸۷و عرض جغرافیایی "۴۱'۲۱ﹾ۳۷هستید."

مرد بالن سوار : شما باید مهندس باشید!

مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟

مرد بالن سوار : "چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟"

مرد روی زمین : شما باید مدیر باشید.

مرد بالن سوار : بله، از کجا فهمیدید؟

مرد روی زمین : چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا می خواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند. اطلاعات دقيق هم به دردتان نميخورد!

مسعود حسینی بازدید : 174 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

زنى سه دختر داشت كه هر سه ازدواج كرده بودند. يكروز تصميم گرفت ميزان علاقه‌اى كه دامادهايش به او دارند را ارزيابى كند.

يكى از دامادها را به خانه‌اش دعوت كرد و در حالى كه در كنار استخر قدم مى‌زدند از قصد وانمود كرد كه پايش ليز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شيرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح يك ماشين پژو ٢٠٦ نو جلوى پاركينگ خانه داماد بود و روى شيشه‌اش نوشته بود:

«متشكرم! از طرف مادر زنت»


زن همين كار را با داماد دومش هم كرد و اين بار هم داماد فوراً شيرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز يك ماشين پژو ٢٠٦ نو هديه گرفت كه روى شيشه‌اش نوشته بود:

«متشكرم! از طرف مادر زنت»

نوبت به داماد آخرى رسيد...

مسعود حسینی بازدید : 139 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

ميگن يه روز جبرئيل ميره پيش خدا گلايه ميکنه که: آخه خدا، اين چه وضعيه آخه؟ ما يک مشت ايرونی داريم توی بهشت که فکر ميکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفيد، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی ميخوان! هيچ کدومشون از بالهاشون استفاده نميکنن، ميگن بدون 'بنز' و 'ب ام و' جايی نميرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده... يکی از همين ها دو ماه پيش قرض گرفت و رفت ديگه ازش خبری نشد!

آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تميز ميکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی ديدم بعضيهاشون کاسبی هم ميکنن و حلقه های بالای سرشون رو به بقيه ميفروشن .
خدا ميگه: ای جبرئيل! ايرانيان هم مثل بقيه، فرزندان من هستند وبهشت به همه فرزندان من تعلق داره. اينها هم که گفتی، خيلی بد نسيت! برو يک زنگی به شيطان بزن تا بفهمی درد سرواقعی يعنی چی!!!

مسعود حسینی بازدید : 123 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز
 دارد یا نه؟
 روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمارمی‌گذاریم و از او می‌خواهیم که  وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتراست.
روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى در پوش زیرآب وان را بر می‌دارد . شما می‌خواهید تخت‌ تان کنار پنجره باشد ؟! ؟!؟

مسعود حسینی بازدید : 157 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

پزشکان معمولا خاطرات جالبی از کار و بیمارانشان دارند.

علت جالب بودن این خاطرات یا بخاطر برخوردهای بانمکی است

که بیماران با پزشک یا بیماریشان می‌کنند

یا کمبود اطلاعات پزشکی است یا شاید وقوع بعضی اتفاقات

در فضایی که سایه مرگ و بیماری در آن وجود دارد خود به خود تبدیل به طنز می‌شود.

اما مهم اینجاست که یک پزشک عمومی با ذوق اهل شهرکرد هر از چندگاهی

خاطراتش را از این ماجراها در وبلاگش می‌نویسد که بسیار خواندنی هستند:


گلوی بچه رو که نگاه کردم مادرش گفت:

آقای دکتر! گلوش چرک داره؟ گفتم: چرکش تازه میخواد شروع بشه.

گفت: این بچه همیشه همینطوره٬ همیشه عفونتش اول شروع میشه بعد زیاد میشه!

به دختره گفتم: مشکلتون چیه؟ با یه صدای گرفته گفت:

هیچی فقط چند روزه که اصلا صدام درنمیره!!

به دختری که با استفراغ اومده بود گفتم:

اسهال هم دارین؟ گفت: حالتشو دارم اما نمیاد!!

یه خانم حدودا ۵۰ ساله دختر حدودا ۱۸ سالشو آورده بود.

به دختره گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: دلهره دارم.

مادرش زد زیر خنده و بعد گفت: مامان! دل پیچه ، نه دلهره!

پرسیدم: چیز ناجوری نخوردین؟ مادرش گفت: چرا «چیسپ» خورده

و این بار نوبت دختر بود که بزنه زیر خنده و بگه: مامان چیپس نه چیسپ!

...

مسعود حسینی بازدید : 135 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

می گویند در دوران قبل که پاســگاه های ژاندارمری در مناطق مرزی و روستایی و دور از شهرها وجود داشته و اکثرا ماموران مستقر در آنها از نقاط دیگر برای خدمت منتقل می شدند باید مــدت زیادی را دور از اقوام و بستگان سپری می کردند کما اینکه سفر و رفت وآمد به سهولت فعلی نبوده شاید بعضی مواقع حتی در طول سال هم امکانی برای مسافرت ماموران به شهر موطن خود پیش نمی آمد و به همین خاطر معدود خانه سازمانی در اختیار فرمانده پاسگاه و برخی ماموران دیگر قرار می گرفت.

همـــسر یکی از فرماندهان پاسگاه که به تازگی هم ازدواج کرده و چندین ماه از زندگیشان دور از شهر و بستگان در منطقه خدمت همسرش می گذشت بدجوری دلتنگ خانواده پدری اش شده بود چندین بار از شوهرش درخواست می کند که برای دیدن پدر ومادرش به شهرشان به اتفاق هم یا به تنهایی مسافرت کند ولی هر بار شوهرش به بهانه ای از زیر بار موضوع شانه خالی می کند.

زن که در این مدت با چگونگی برخورد ماموران زیر دست شوهرش و بعضا مکاتبات آنها برای گرفتن مرخصی و غیره هم کم و وبیش آشنا شده بود به فکر می افتد حالا که همسرش به خواسته وی اهمیتی قائل نمی شود او هم به صورت مکتوب و به مانند ماموران درخواست مرخصی برای رفتن و دیدن خانواده اش بکند ، پس دست به کار شده و در کاغذی درخواست کتبی به این
شرح می نویسد:

مسعود حسینی بازدید : 166 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

مردي به يك مغازه فروش حيوانات رفت و درخواست يك طوطي كرد.
صاحب فروشگاه به سه طوطي خوش چهره اشاره كرد و گفت: «طوطي سمت چپ ۵۰۰ دلار است.»
مشتري: «چرا اين طوطي اينقدر گران است؟»
صاحب فروشگاه: «اين طوطي توانايي انجام تحقيقات علمي و فني دارد.»
مشتري: «قيمت طوطي وسطي چقدر است؟

مسعود حسینی بازدید : 117 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم. همه سوار قطار شدند.
 آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.
 بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند...

مسعود حسینی بازدید : 137 سه شنبه 01 اسفند 1391 نظرات (0)

کامپيوترم يه ويروس وحشي گرفته بود رفتم کلي پول آنتي ويروس اورجينال دادم بعد سه ساعت اسکن ويروسه رو پيدا کرده پيغام داده: آيا مطمئن هستيد که مي خواهيد اين ويروس را حذف کنيد؟
پـــ نه پـــ مي خوام ازش نگهداري کنم بزرگ بشه عصاي دستم بشه!

تعداد صفحات : 3

درباره ما
"آدمها برای یکدیگر نقش سیگار را بازی می کنند! همدیگر را می کشند...لذت می برند...دود می کنند.تمام می کنند و بعد از اندک زمانی سیگار بعدی!!!" @ "به سلامتی اونایی که هزار تا خاطرخواه دارن ولی دلشون گیر یه بی معرفته!" @ "گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پایین می اندازی؟ گفت :ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشیدخیانت کنم..." @ "کاش توی زندگی هم مثل فوتبال وقتی می خوردی زمین واز درد به خودت می پیچیدی یه داور می امد از ادم می پرسید:می تونی ادامه بدی؟ تو هم می گفتی نه,باید برم بیرون!" @ "گاهی اوقات بی قانونی; عجیب بی داد می کنددر عاشقی... یکی دور می زند اما دیگری جریمه می شود و تاوان می دهد" @ "خریت به ترتیب مخفف حروف اول این مراحله:خیانت کردن*رهاش نکردن*یار ویاورش بودن*در نهایت تنها موندن!!!!!!!!!!" @ "یه زمانی میگفتن از تو چشمای طرف می شه فهمید راست می گه یا دروغ.... اما حالا اینقدر توانمند شده اند بعضیا با چشمهایشان دروغ می گویند!" @ "قرار نیست همیشه من خوش باشم دیروز من خوش بودم از اینکه کنار تو بودم امروز دیگری خوش است برای با تو بودن و فردا دیگری از تلاش دست نکش عزیزم که چشم ملتی به توست.. تو می تونی..." @ "انان که"عوض" شدنشان بعید است"عوضی" شدنشان قطعی است...شک نکن!" @ "قله ای که یکبارفتح بشه،تفریحگاه عمومی میشه! پس مواظب قله دلت باش...." @ "این روز ها برد با كسی است که بیرحم باشد! از دلت مایه بگذاری باخته ای...!" @ "این روزها فهمیدن زبان مادری سخت شده است قبل ترها وقتی می گفتند: دوستت دارم معنی فارسی اش ساده بود اما حالا "دوستت دارم" هزار معنی مختلف می دهد...." @ "به چشمی نگاه نکن اگه دروغ خواهی گفت به کسی سلام نده اگه خداحافظی در پیش است دست کسی را نگیر اگه رها خواهی کرد به کسی نگو دوستت دارم اگه دیگری در فکرت است ..." @ "قدیم انسان ها به پای هم پیر میشدند اما این روزها... خیلی از آدم ها به دست هم پیر میشوند نه به پای هم" @ "تودور میشوی ومن همین دور می مانم تنها که شدی برنگرد.. یک لاشه ی دل که دیدن ندارد " @ "بزرگترین اشتباهی که می توانیم انجام دهیم این است که به ادم ها طولانی تر از انچه که لیاقتشان است اجازه می دهیم در زندگیمان بمانند. " @ "به بعضیا باید گفت : عزیزم ، من کارگردان همون فیلمیم که تو داری واسم بازی میکنی … !!!" @ "هرکی ازم سراغت رو میگیره نمیگم وجود نداری ، میگم وجودش رو نداشتی … !" @ "این روزها اگه کسی گفت : “من عاشقتم” … بپرس : تا ساعت چند ؟" @ "بعضی آدمها باید مثل جعبه ی سیگار برچسب هشدار داشته باشن تا فراموش نکنی که دوست داشتنشون فقط برای تو ضرر داره …" @ "رفتن تو … پایان من نیست … آغاز بی لیاقتی توست …" @ "من به تو میگویم دوستت دارم و تو به همه … با گِل هم بسته نمی شود ، دهانی که هرز می پرد …" @ "چه ساده بودم که گمان میکردم به دورم می گردند کسانی که دورم میزدند …" @ "مشکل اینجاست که ما از هر کرمی ، انتظار پروانه شدن داریم !" @ "در همین حوالی کسانی هستند که تا دیروز میگفتند بدون تو نفس هم نمی توانند بکشند… اما حالا در آغوش دیگری نفس نفس می زنند…" @ "به حرمت نان و نمکی که با هم خوردیم نان را تو ببر که راهت بلند است و طاقتت کوتاه نمک را بگذار برای من که می خواهم این زخم همیشه تازه بماند !" @ "هر جفتمان خیانت کردیم…. من با گریه خوابیدم….. و تو با غریبه…" @ "آدم ها تنها که نباشند ، می روند … تنها که می شوند ، برمی گردند … وقتی که برگشتند تنها لایق یک جمله اند : “هِررررری”" @
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما اهداف سایت به کدام سو باشید؟
    اصالت شما کدام یک از اقوام ایرانی است؟
    شما اهل کدام یک از مناطق لک نشین هستید؟
    انجمن هرسینی ها
    آمار سایت
  • کل مطالب : 583
  • کل نظرات : 20
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 25
  • آی پی امروز : 54
  • آی پی دیروز : 58
  • بازدید امروز : 191
  • باردید دیروز : 307
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,923
  • بازدید ماه : 4,990
  • بازدید سال : 30,274
  • بازدید کلی : 186,761
  • کدهای اختصاصی
    دانلود نرم افزار اندروید کسب درامد از پاپ اپ دانلود آهنگ بندری