loading...
وطنم هرسین
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
کامل‌ترین مجموعه‌ی فونت فارسی + پک 2000 تایی 0 212 masuod_hosseini
ESET Smart Security Home Edition 5.2.9.1 x64 Final (Update 7277) 2012-07-06 0 222 masuod_hosseini
ESET Smart Security Home Edition 5.2.9.1 x86 Final (Update 7277) 2012-07-06 0 183 masuod_hosseini
ESET NOD32 Antivirus Home Edition 5.2.9.1 x64 Final (Update 7277) 2012-07-06 0 276 masuod_hosseini
ESET NOD32 Antivirus Home Edition 5.2.9.1 x86 Final (Update 7277) 2012-07-06 0 202 masuod_hosseini
سایت و انجمن پرسپولیس نیوز آنلاین مسعود حسینی 0 165 masuod_hosseini
سایت و انجمن کرمانشاه گردی مسعود حسینی 0 174 masuod_hosseini
سایت و انجمن آهنگ پیشواز ایرانسل - آوای همراه اول مسعود حسینی 0 236 masuod_hosseini
اس ام اس جوک و خنده دار مخصوص ماه رمضان 0 170 masuod_hosseini
اس ام اس طنز و جالب ماه رمضان 0 135 masuod_hosseini
اس ام اس های طنز و سرکاری ماه رمضان 0 155 masuod_hosseini
اس ام اس تبریک ماه مبارک رمضان 0 173 masuod_hosseini
پیامک ( اس ام اس ) ماه رمضان 0 188 masuod_hosseini
کد آهنگ پیشواز دعای ربنا ربنا برای ماه مبارک رمضان ۹۱ 0 187 masuod_hosseini
کد آهنگ پیشواز دعای مخصوص ماه رمضان ۹۱ 0 164 masuod_hosseini
کد آهنگهای پیشواز ایرانسل ویژه رمضان 0 146 masuod_hosseini
Avast! Internet Security / Antivirus Pro / Free 7.0.1456 Final + Rescue CD 0 181 masuod_hosseini
Adobe Flash Player 11.3.300.265 Final for Internet Explorer & AOL x86/x64 0 172 masuod_hosseini
Adobe Flash Player 11.3.300.265 Final for Firefox, Netscape, Safari & Opera x86/x64 0 169 masuod_hosseini
Internet Download Manager 6.11 Build 8 Final Retail / 6.12 Build 3 Beta 0 177 masuod_hosseini
مسعود حسینی بازدید : 267 دوشنبه 14 اسفند 1391 نظرات (2)

یک بنده خدایی، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردی و ساحل طلایى انداخت و گفت :
- خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى ؟
ناگاه، ابرى سیاه، آسمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت :
- چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من ؟
مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت :
- اى خداى کریم ! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !
از جانب خداى متعال ندا آمد که :
- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده کنم، اما، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است ؟ هیچ میدانى که باید فرمان دهم تا فرشتگانم روى اقیانوس آرام را آسفالت کنند ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود ؟ من همه ى اینها را مى توانم انجام بدهم، اما، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى ؟
مرد، مدتى به فکر فرو رفت، آنگاه گفت :
- اى خداى من! من از کار زنان سر در نمى آورم ! میشود به من بفهمانى که زنان چرا می گریند؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست ؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟
صدایی از جانب باریتعالى آمد که : اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى، دو بانده باشد یا چهار بانده ؟

مسعود حسینی بازدید : 185 چهارشنبه 02 اسفند 1391 نظرات (0)

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت ،آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم! ..

مسعود حسینی بازدید : 199 دوشنبه 30 بهمن 1391 نظرات (0)

ارزشمندترين چيزهای زندگي معمولا ديده نمي شوند ويا لمس نمي گردند، بلکه در دل حس مي شوند . پس از 21 سال زندگي مشترک همسرم از من خواست که با کس ديگري براي شام و سينما بيرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولي مطمئن است که اين زن هم مرا دوست دارد و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد...

مسعود حسینی بازدید : 209 دوشنبه 30 بهمن 1391 نظرات (0)

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ،…

اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد.

جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت .

روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد ...

مسعود حسینی بازدید : 167 یکشنبه 15 بهمن 1391 نظرات (0)

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...

صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...

وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی

وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..

مسعود حسینی بازدید : 136 یکشنبه 15 بهمن 1391 نظرات (3)

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .

به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم .

من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود.

از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم...

مسعود حسینی بازدید : 196 یکشنبه 15 بهمن 1391 نظرات (1)

داستان کوتاه عشق و آرامش

 

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى كه خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌كنند و سر هم داد می‌كشند؟

شاگردان فكرى كردند و یكى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.

استاد پرسید: این كه آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى كه طرف مقابل كنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت كرد؟ چرا هنگامى كه خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

شاگردان هر كدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچكدام استاد را راضى نكرد...

سرانجام او چنین توضیح داد:

مسعود حسینی بازدید : 169 شنبه 14 بهمن 1391 نظرات (3)

الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمیده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا

باهام حرف بزنه گریه میکنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..

مسعود حسینی بازدید : 162 سه شنبه 03 بهمن 1391 نظرات (1)

خدا و کودک

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:

می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید

اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟

خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان

من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد

اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه

گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.

خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد

تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود

کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟...

مسعود حسینی بازدید : 199 سه شنبه 03 بهمن 1391 نظرات (1)

یک روز سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد.

شخصی نشست و چند ساعت به جدال پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده درپیله نگاه کرد.

سپس فعالیت پروانه متوقف شد و به نظر رسید تمام تلاش خود را انجام داده و نمی تواند ادامه دهد.

آن شخص تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با قیچی پیله را باز کرد.

پروانه به راحتی از پیله خارج شد؛ اما بدنش ضعیف و بال هایش چروک بود.

آن شخص باز هم به تماشای پروانه ادامه داد.

چون انتظار داشت که بال های پروانه باز، گسترده و محکم شوند و از بدن پروانه محافظت کنند.

هیچ اتفاقی نیفتاد! در واقع پروانه بقیه عمرش به خزیدن مشغول بود و هرگز نتوانست پرواز کند.

چیزی که آن شخص با همه مهربانیش نمی دانست

این بود که...

مسعود حسینی بازدید : 185 دوشنبه 02 بهمن 1391 نظرات (1)

هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم
فقط یک ماه او را در آغوش گرفتم...
هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟!
اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی
اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک میریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟
اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم.
من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم, خونه, سی درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد.
زنی که بیش از ده سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون ده سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده, اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم.
بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد, چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود.بلاخره مسئله طلاق کم کم داشت براش جا می افتاد. فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست, وقتی اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز این که در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده بهش توجه کنم.
اون درخواست کرده بودکه در این مدت یک ماه تا جایی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم, دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی خواست که جدایی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه!


بقیه در ادامه مطلب

مسعود حسینی بازدید : 207 دوشنبه 02 بهمن 1391 نظرات (1)

ذکاوت

پيرمردي تنها در سرزمین سوتا زندگي مي کرد .

او مي خواست مزرعه سيب زميني اش را شخم بزند

اما اين کار خيلي سختي بود .

تنها پسرش که مي توانست به او کمک کند در زندان بود .

پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد :

پسر عزيزم

من حال خوشي ندارم

چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بکارم .

من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم

چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست داشت.

من براي کار مزرعه خيلي پير شده ام.

اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل مي شد.

من مي دانم که اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي .

دوستدار تو پدر

پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد :

"پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام . "

مسعود حسینی بازدید : 143 دوشنبه 02 بهمن 1391 نظرات (1)

داستان کوتاه پنج دقیقه

 

در یک پارک زنی با یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه میکردند.

زن رو به مرد کرد و گفت پسری که لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا می رود پسر من است .

مرد در جواب گفت : چه پسر زیبایی و در ادامه گفت او هم پسر من است و به پسری که تاب بازی میکرد اشاره کرد .

مرد نگاهی به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد :...

سامی وقت رفتن است .

سامی که دلش نمی آمد از تاب پایین بیاید با خواهش گفت بابا جان فقط 5 دقیقه . باشه ؟

مرد سرش را تکان داد و قبول کرد .

مرد و زن باز به صحبت ادامه دادند .

دقایقی گذشت و پدر دوباره فرزندش را صدا زد : سامی دیر میشود برویم .

ولی سامی باز خواهش کرد 5 دقیقه این دفعه قول میدهم .

مرد لبخند زد و باز قبول کرد .

زن رو به مرد کرد و گفت : شما آدم خونسردی هستید ولی فکر نمی کنید پسرتان با این کارها لوس بشود ؟

مرد جواب داد دو سال پیش یک راننده مست پسر بزرگم را در حال دوچرخه سواری زیر گرفت و کشت...

مسعود حسینی بازدید : 163 شنبه 30 دی 1391 نظرات (0)

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :‌
(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.
در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :‌(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگرمساوی است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند

مسعود حسینی بازدید : 190 جمعه 29 دی 1391 نظرات (0)

داستان کوتاه شاخه گلی خشکیده

 

قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...
این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.
توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .
چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد .
تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .
تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.
از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ،
با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و ...
در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست...

مسعود حسینی بازدید : 190 جمعه 29 دی 1391 نظرات (0)

 

زمان به خاطر هیچ کس منتظر نمی ماند!

دیروز به تاریخ پیوست

و

فردا معما است 

امروز ما هدیه ای است که باید ان را قدر بدانیم

درباره ما
"آدمها برای یکدیگر نقش سیگار را بازی می کنند! همدیگر را می کشند...لذت می برند...دود می کنند.تمام می کنند و بعد از اندک زمانی سیگار بعدی!!!" @ "به سلامتی اونایی که هزار تا خاطرخواه دارن ولی دلشون گیر یه بی معرفته!" @ "گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پایین می اندازی؟ گفت :ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشیدخیانت کنم..." @ "کاش توی زندگی هم مثل فوتبال وقتی می خوردی زمین واز درد به خودت می پیچیدی یه داور می امد از ادم می پرسید:می تونی ادامه بدی؟ تو هم می گفتی نه,باید برم بیرون!" @ "گاهی اوقات بی قانونی; عجیب بی داد می کنددر عاشقی... یکی دور می زند اما دیگری جریمه می شود و تاوان می دهد" @ "خریت به ترتیب مخفف حروف اول این مراحله:خیانت کردن*رهاش نکردن*یار ویاورش بودن*در نهایت تنها موندن!!!!!!!!!!" @ "یه زمانی میگفتن از تو چشمای طرف می شه فهمید راست می گه یا دروغ.... اما حالا اینقدر توانمند شده اند بعضیا با چشمهایشان دروغ می گویند!" @ "قرار نیست همیشه من خوش باشم دیروز من خوش بودم از اینکه کنار تو بودم امروز دیگری خوش است برای با تو بودن و فردا دیگری از تلاش دست نکش عزیزم که چشم ملتی به توست.. تو می تونی..." @ "انان که"عوض" شدنشان بعید است"عوضی" شدنشان قطعی است...شک نکن!" @ "قله ای که یکبارفتح بشه،تفریحگاه عمومی میشه! پس مواظب قله دلت باش...." @ "این روز ها برد با كسی است که بیرحم باشد! از دلت مایه بگذاری باخته ای...!" @ "این روزها فهمیدن زبان مادری سخت شده است قبل ترها وقتی می گفتند: دوستت دارم معنی فارسی اش ساده بود اما حالا "دوستت دارم" هزار معنی مختلف می دهد...." @ "به چشمی نگاه نکن اگه دروغ خواهی گفت به کسی سلام نده اگه خداحافظی در پیش است دست کسی را نگیر اگه رها خواهی کرد به کسی نگو دوستت دارم اگه دیگری در فکرت است ..." @ "قدیم انسان ها به پای هم پیر میشدند اما این روزها... خیلی از آدم ها به دست هم پیر میشوند نه به پای هم" @ "تودور میشوی ومن همین دور می مانم تنها که شدی برنگرد.. یک لاشه ی دل که دیدن ندارد " @ "بزرگترین اشتباهی که می توانیم انجام دهیم این است که به ادم ها طولانی تر از انچه که لیاقتشان است اجازه می دهیم در زندگیمان بمانند. " @ "به بعضیا باید گفت : عزیزم ، من کارگردان همون فیلمیم که تو داری واسم بازی میکنی … !!!" @ "هرکی ازم سراغت رو میگیره نمیگم وجود نداری ، میگم وجودش رو نداشتی … !" @ "این روزها اگه کسی گفت : “من عاشقتم” … بپرس : تا ساعت چند ؟" @ "بعضی آدمها باید مثل جعبه ی سیگار برچسب هشدار داشته باشن تا فراموش نکنی که دوست داشتنشون فقط برای تو ضرر داره …" @ "رفتن تو … پایان من نیست … آغاز بی لیاقتی توست …" @ "من به تو میگویم دوستت دارم و تو به همه … با گِل هم بسته نمی شود ، دهانی که هرز می پرد …" @ "چه ساده بودم که گمان میکردم به دورم می گردند کسانی که دورم میزدند …" @ "مشکل اینجاست که ما از هر کرمی ، انتظار پروانه شدن داریم !" @ "در همین حوالی کسانی هستند که تا دیروز میگفتند بدون تو نفس هم نمی توانند بکشند… اما حالا در آغوش دیگری نفس نفس می زنند…" @ "به حرمت نان و نمکی که با هم خوردیم نان را تو ببر که راهت بلند است و طاقتت کوتاه نمک را بگذار برای من که می خواهم این زخم همیشه تازه بماند !" @ "هر جفتمان خیانت کردیم…. من با گریه خوابیدم….. و تو با غریبه…" @ "آدم ها تنها که نباشند ، می روند … تنها که می شوند ، برمی گردند … وقتی که برگشتند تنها لایق یک جمله اند : “هِررررری”" @
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما اهداف سایت به کدام سو باشید؟
    اصالت شما کدام یک از اقوام ایرانی است؟
    شما اهل کدام یک از مناطق لک نشین هستید؟
    انجمن هرسینی ها
    آمار سایت
  • کل مطالب : 583
  • کل نظرات : 20
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 25
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 69
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 686
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 703
  • بازدید ماه : 801
  • بازدید سال : 4,376
  • بازدید کلی : 210,704
  • کدهای اختصاصی
    دانلود نرم افزار اندروید کسب درامد از پاپ اپ دانلود آهنگ بندری