چند ساعت مونده به تحویل سال حوصلم سر رفته بود گفتم چکار کنم ، تصمیم گرفتم برم بیرون از اونجا هم یه سر بزنم به امام زاده...
وقتی رفتم بیرون مث همیشه نزدیک ایام عید بازار شلوغ بود ...
بگم بیشترشون فقط الکی دور میزدن دروغ نگفتم بدترین چیزیم که شاهدشی اینکه پسرا افتادن دنبال نوامیس مردم یکی نیس به اینا بگه دوس دارین کسی دنبال نوامیستون راه بیفته...
بعضیا دیگه شورشو درآوردن جلو این همه آدم به دختر تیکه میندازن و طعنه میندازن ...
آخرش رسیدم به امام زاده حس خیلی غریبی داشتم رفتم از امام زاده گله کردم به خاطر حسم ...
وقتی اومدم بیرون چشم افتاد به مقبره شهدای گمنام از خودم خجالت کشیدم که از امام زاده به خاطر غریبیم گله کردم دیدم از منم غریبه تر وجود داره، از راه دور یه فاتحه براشون فرستادم دیدم بیشتر دارم خجالت میکشم گفتم اونا کسیو ندارن تو این شهر غریبن چی میشه بری از نزدیک براشون فاتحه بفرستی...
رفتم بالا باهاشون درد و دل کردم گفتم شما یه روزی برای حفظ نوامیس ما ها رفتین ولی حالا پسرای امروزی جلوی چشم همه میفتن دنبال نوامیس مردم...
واقعا نمیدونم دیگه چی بگم...
دلم نیومد عکسی نگیرمو تو سایت نذارمو شما هم از همینجا سه فاتحه برای شادی روحشون بفرستین...
بخدا کمترین کاریه که ما میتونیم در حق اونا بکنیم...
اونا هم الان باید کنار خونوادشون میبودن اگه طرز فکرشون مث خیلیا بود...
وقتی اومدم پایین خواستم از ورودی پارک که تغییرش دادن یه عکس بگیرم که دیدم شلوغه و قیدشو زدم...
ببخشید سرتونم به درد آوردم ولی حیفم اومد شهدا رو تنها بذاریم...
پیشاپیش عیدتونم مبارک انشالله سال خوب و پر برکتی داشته باشید...